گوشه ای از دنیا در خانواده ای زحمت کش در چهار آبان هزارو سیصد چهل و شش در محله قدیمی دروازه ری شهر قم پسری زاده پاییز اما از جنس بهار چشم به جهان گشود.
مدتی نبود که آسمان آبی شهر جامه تیره به تن کرده بود. دیگر به جای صدای خنده بچه ها، صدای شیون و گریه به گوش می رسید. سن زیادی نداشت اما روح بزرگی داشت. فکر جهاد به سر داشت، پس راهی جبهه شد. دیری نپایید که گلوله دشمن در پای او جا خوش کرد. به بیمارستان منتقل شد. پایش را می خواستند قطع کنند اما سپری از جنس دعای مادر مانع شد.
محمدرضا به جبهه بازگشت و در عملیاتی سخت خود و یارانش را در سایه دشمن بعثی دید.پس از گذشت مدتی در اسارت و تحمل سختی ها و رنج ها به مقام رفیع شهادت نائل آمد؛ صعود او همراه با سر رسیدن صلیب سرخ بود، همانطور که از خدایش خواسته بود. صلیب سرخ از جنازه وی عکس گرفت و جسم او در خاک غربت آرامید.
بعد از شانزده سال که قرار شد جنازه های ایرانی به وطن بازگردند بعثی های بی رحم بر روی بدن شهیدان آهک ریختند. جسد محمدرضا سه هفته متوالی زیر آهک و نور خورشید و پس از گذشت شانزده سال در کمال ناباوری سالم ماند.
شهید محمدرضا شفیعی کارهایش را با اخلاص انجام می داد. وی به امور مستحبی توجه فراوانی داشت. غسل و زیارت عاشورای او هرگز ترک نمی شد. هنگامی که برای ائمه عزاداری می کرد اشک های خود را به سر و بدن خویش می زد. خوش اخلاق بود و احترام بزرگترها را نگه می داشت. ایشان در خواب و بیداری به مادر خود تذکر می دادند که پیش دیگران به مادر شهید بودن خود افتخار نکند و...
آری این مواردی که ذکر شد بخشی از اخلاق و رفتار این شهید بزرگوار بود که باعث سالم ماندن پیکر وی گشت.